شمه ای از زندگی شهیدان

تفحص شهدای عملیات والفجر چهار

🌼 شهدای عملیات والفجر چهار 🌼

🌼 🌼 🌼 🌼 🌼 🌼

🌼 چند روزی میشد که دراطراف کانی مانگا در غرب کشور کارمیکردیم؛ شهدای عملیات والفجر چهار را پیدا می کردیم. اواسط سال 71 بود. از دور متوجه 🌼 پیکر شهیدی داخل یکی ازسنگرها شدیم.سریع رفتیم جلو.
همانطور که داخل سنگر نشسته بود،ظاهراً تیر یا ترکش به اواصابت کرده وشهید شده بود. خواستیم که بدنش را جمع کنیم و داخل کیسه بگذاریم ،
🌼 درکمال حیرت دیدیم در انگشت وسط دست راست او انگشتری است ؛
🌼 ازآن جالب تر اینکه تمام بدن کاملاً اسکلت شده بود ، ولی انگشتی که انگشتر در آن بود ،کاملاًسالم وگوشتی مانده بود .
🌼 همه ی بچه ها دورش جمع شدند. خاک های روی عقیق انگشتر را پاک کردیم . اشک همه مان در آمد ، روی آن نوشته شده بود: « حسین جانم»


🌼 🌼 🌼 🌼 🌼

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حلما بیاتی

در جوی آب برای رفاه مردم

🌷شهید ابراهیم هادی🌷
🌷🌷🌷🌷

🌷شب جمعه و ساعت دو نیمه شب بود. جلوی مسجد محمدی (در اتوبان شهید محلاتی) مشغول ایست و بازرسی بودیم.

🌷من و چند جوان دیگر، کنار ابراهیم هادی روی پله مسجد نشستیم و او برای ما صحبت می کرد.

🌷یکباره از جا پرید‼️ دوید و به سمت ابتدای خیابان مجاور که صد متر با ما فاصله داشت رفت❗️
🌷نشست و دستش را توی جوی آب کرد❗️ بعدهم برگشت.
🌷با تعجب پرسیدم: “آقا ابرام چی شد⁉️”

🌷گفت: “هیچی، یک پیت حلبی توی جوی آب افتاده بود و همینطور که می رفت، سر و صدا ایجاد می کرد.
🌷رفتم و از داخل جوی آب برداشتم تا صدایش مردمی که خواب هستند را اذیت نکند. ”

🌷او با کار خودش، به ما که نوجوان بودیم، درس بسیجی بودن و چگونه زیستن می آموخت.

🌷🌷🌷🌷شهدا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حلما بیاتی

محبتتان را به همسرتان ابراز کنید

💝 شهید: محبتتان را به همسرتان حتماً ابراز کنید 💝

💝 💝 💝 💝 💝 💝 💝

💝 به محض اینکه به خانه رسید، داشت می خندید. گفتم: «چیه؟»

💝 گفت: «آقای مظاهری یک چیزی گفته به ما که نباید به زن ها لو بدهیم؛ ولی من نمی توانم نگویم.»

💝 گفتم: «چرا؟»

💝 گفت: «آخر تو با زن های دیگر فرق می کنی

کنجکاو شده بودم؛ گفتم: «یعنی چه؟»

💝 گفت: «این قدر خانه نبودم که بیشتر احساس می کنم دو تا دوست هستیم تا زن و شوهر.»

💝 گفتم: «آخرش می گویی چی بهتون گفتند؟»

💝 گفت: «آقای مظاهری توصیه کرده که محبتتان را به همسرتان حتماً ابراز کنید

💝 توی سپاه شرط بندی کرده بودند که چه کسی رویش می شود یا جرأت دارد امروز به زنش بگوید دوستت دارم!

💝 گفتم: «خدا را شکر، یکی این چیزها را به شما یاد داد.»

💝 💝 💝 💝 💝




 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حلما بیاتی

عروسی دختر شهید......

☘️ عروس خانم وکیلم؟ ☘️

☘️ ☘️ ☘️ ☘️ ☘️ ☘️ ☘️


☘️ عاقد دوباره گفت : وکیلم ؟ ... پدر نبود
ای کاش در جهان ره و رسم سفر نبود


☘️   گفتند : رفته گل ... نه گلی گم ... دلش گرفت
یعنی که از اجازه بابا خبر نبود


☘️   هجده بهار منتظرش بود و برنگشت
آن فصل های سرد که بی درد سر نبود


☘️   ای کاش نامه ای ، خبری ، عطر چفیه ای
رویای دخترانه او بیشتر نبود


☘️   عکس پدر ، مقابل آیینه ، شمعدان
آن روز دور سفره به جز چشم تر نبود


☘️   عاقد دوباره گفت: وکیلم ؟ ... دلش شکست
یعنی به قاب عکس امیدی دگر نبود


☘️   او گفت: با اجازه بابا ، بله بله
مردی که غیر خاطره ای مختصر نبود. .


☘️ ☘️ ☘️ ☘️





 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حلما بیاتی

خنده معروف شهید محمدرضا حقیقی

🌸 محمد رضا حقیقی را می شناسی؟ 🌸


🌸 🌸 🌸 🌸 🌸 🌸 🌸

همان شهیدی که خنده او در هنگام دفن پیکر مطهرش مشهور است.

محمدرضا چهارسالگی ات یادت هست؟ آن هنگام که اولین حرف زشت را در خیابان شنیده بودی، بغض کرده بودی که حرفی را شنیده ام که اگر بگویم دهانم نجس می شود! تو در چهارسالگی ناپاکی باطنی را از کجا می فهمیدی؟

🌸 🌸 🌸 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حلما بیاتی

از خودگذشتگی شهدا

🌹 🌹 🌹 🌹 شهید مهدی زین الدین 🌹 🌹 🌹 🌹

🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹

🌹 رفتم دستشویی ، دیدم آفتابه ها خالیه

🌹 تا  رودخونه ی هور فاصله ی زیادی بود

🌹 نزدیک تر هم آب پیدا نمی شد

🌹 زورم می یومد این همه راه برم برا پر کردن آفتابه

🌹 به اطرافم نگاه کردم ، یه بسیجی رو دیدم

🌹 بهش گفتم: دستت درد نکنه ، میری این آفتابه رو آب کنی؟

🌹 بدون هیچ حرفی قبول کرد و رفت آب بیاره

🌹 وقتی برگشت دیدم آب کثیف آورده

🌹 گفتم: برادر جون ! اگه صد متر بالاتر آب می کردی ، تمیزتر بودا

🌹 دوباره آفتابه رو برداشت و رفت آب تمیز آورد

🌹 بعدها اون بسیجی رو دیدم

🌹 وقتی شناختمش شرمنده شدم

🌹 آخه اون بسیجی مهدی زین الدین بود...............

🌹 فرمانده ی لشکرمون...

🌹 🌹 🌹 🌹

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حلما بیاتی

جارو زدن شهید ابراهیم همت


    🍂 🍂 خاطره ای از زندگی شهید محمد ابراهیم همت 🍂 🍂

🍂 داشت محوطه رو آب و جارو می کرد

🍂 به زحمت جارو رو ازش گرفتم

🍂 ناراحت شد و گفت:

🍂 بذار خودم جارو کنم

🍂 اینجوری بدی های درونم هم جارو میشن

🍂  کار هر روز صبحش بود

🍂 کار هر روز یه فرمانده ی لشکر...

                                           🍂 🍂 🍂 🍂 🍂 🍂 🍂 🍂

🍂 ریزترین و کوچکترین کارها هم می تونه انسان رو به خدا نزدیک کنه

🍂 برداشتن یه آشغال از خیابون و مدرسه و محل کار و ...

🍂 همه ی اینها پله های به خدا رسیدنه


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حلما بیاتی

گناهان شهید شانزده ساله

💐 در تفحص شهدا، دفترچه یادداشت یک شهید 16 ساله پیدا شد که گناهان هر

روزش را در آن یادداشت می کرد،گناهان یک روز او این ها بود: 💐

💐 💐 💐
1- سجده نماز ظهر طولانی نبود
2- زیاد خندیدم
3- هنگام فوتبال شوت خوبی زدم که از خودم خوشم آمد
.


💐 💐 💐
راوی در سطر آخر اضافه کرده بود که: دارم فکر می کنم چقدر از یک پسر 16 ساله کوچکترم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حلما بیاتی

روحیه دادن شهید باکری به دیگر شهدا

🍁 🍁 شهید مهدی باکری 🍁 🍁

🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁

🍁 اولین روز عملیات خیبر بود. از قسمت جنوبی جزیره ، با یک ماشین داشتم بر می گشتم عقب. توی راه دیدم یک ماشین با چراغ روشن داشت می آمد. این طور راه رفتن توی آن جاده ، آن هم روز اول عملیات، یعنی خودکشی.جلوی ماشین راگرفتم. 🍁 راننده آقا مهدی بود. بهش گفتم « چرا این جوری می ری؟ می زننت ها .» گفت « می خوام به بچه ها روحیه بدم. عراقی ها رو هم بترسونم. می خوام یه کاری کنم او نا فکر کنن نیروهامون خیلی زیاده.»
🍁 نمونه ای بارز از ، غلبه بر مشکلات بزرگ بدون داشتن امکانات.
🍁 زندگی خودمان را خودمان می سازیم.

🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حلما بیاتی

دلدادگی و عشق بازی با خدا

🌻 شهیدمهدی باکری 🌻

🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻

بهمان گفت « من تند تر می رم، شما پشت سرم بیاین .» تعجب کرده بودیم. سابقه نداشت بیش تر از صد کیلومتر سرعت بگیرد. غروب نشده ، رسیدیم گیلان غرب. جلوی مسجدی ایستاد. ماهم پشت سرش. نماز که خواندیم سریع آمدیم بیرون داشتیم تند تند پوتین هامان را می بستیم که زود راه بیفتیم . گفت « کجا با این عجله ؟ می خواستیم به نماز جماعت برسیم که رسیدیم.»
دلدادگی و عشق بازی با خدا اولویت دارد.

🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حلما بیاتی