شمه ای از زندگی شهیدان

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ملازمان حرم» ثبت شده است

همسر شهید همت

🍀 همسر شهید همت 🍀

🍀 🍀 🍀 🍀


🍀 مشغول آشپزی بودم، آشوب عجیبی در دلم افتاد، مهمان داشتم، به مهمانها گفتم: شما آشپزی کنید من الان بر می گردم. رفتم نشستم برای ابراهیم نماز 🍀 خواندم، دعا کردم، گریه کردم که سالم بماند، یک بار دیگر بیاید ببینمش. ابراهیم که آمد به او گفتم که چی شد و چه کار کردم. رنگش عوض شد و سکوت کرد، گفتم: چه شده مگر؟ گفت: درست در همان لحظه می خواستیم از جاده ای رد شویم که مین گذاری شده بود. اگر یک دسته از نیروهای خودشان از آنجا رد شده بودند، می دانی چی می شد ژیلا؟ خندیدم. باخنده گفت: تو نمی گذاری من شهید بشوم، تو سدّ راه شهادت من شده ای؟ بگذر از من!

🍀 همسر شهید همت می گوید: بارها به من می گفتند: «این چه فرمانده لشکری است که هیچ وقت زخمی نمی شود؟ برای خودم هم سؤال شده بود، از او 🍀 می پرسیدم: تو چرا هیچ وقت زخمی نمی شوی؟ می خندید ،حرف تو حرف می آورد و چیزی نمی گفت. آخر، شب تولد مصطفی رازش را به من گفت: «پیش خدا کنار خانه اش، از او چند چیز خواستم: اول: تو را، بعد: دو پسر از تو تا خونم باقی بماند، بعد هم اینکه اگر قرار است بروم زخمی یا اسیر نشوم. آخرش هم اینکه نباشم توی مملکتی که امامش توش نفس نکشد.» همین هم شد.

 

🍀 🍀 🍀 🍀

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حلما بیاتی

همسر شهید میثمی

🍂 همسر شهید میثمی 🍂
🍂 🍂 🍂 🍂

🍂 بعد از نماز صبح، زیارت حضرت زهرا علیهاالسلام خواند، پرسیدم: مگر شهادت حضرت زهراست؟ گفت: نزدیکه! وقتی خواست برود، پسرم حسین (که کوچک بود) 🍂 گریه کرد. بردش بیرون، چیزی برایش خرید و آرامش کرد، گریه ام گرفت، گفتم: تا کی ما باید این وضع را داشته باشیم؟ گفت: تا حالا صبر کرده ای، باز هم صبر کن، 🍂 درست می شه! حضرت زهرا علیهاالسلام را خیلی دوست داشت، اش را هم دوست داشت، روضه او را که می خواندند، به سومین زهرا علیهاالسلام که می 🍂 رسید، دیگر نمی توانست ادامه دهد.ترکش که خورد و بردنش بیمارستان، زنده ماند تا روز شهادت حضرت زهرا علیهاالسلام و در روز شهادت مادرش به شهادت 🍂 رسید.

🍂 🍂 🍂 🍂

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حلما بیاتی

بردباری، جانباز شهید ابراهیم مهران راد

🌸 جانباز شهید ابراهیم مهران راد 🌸

🌸 🌸 🌸 🌸

سرتیپ پانزده سال بود که طعم غذا را نچشیده بود ، به مهمانی نرفته بود ، حتی نمیتوانست دردش را درست بیان کند ، تنها تفریحش این بود که با همسرش سوار آمبولانس شود و برای ویزیت و معالجه به بیمارستان برود ...
در نهایت
پس از تحمل درد و رنج بی حساب در اسفند ماه سال نود ، بال شهادت خود را گشود و به لقا الله شتافت ..

🌸 🌸 🌸 🌸

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حلما بیاتی

عروسی دختر شهید......

☘️ عروس خانم وکیلم؟ ☘️

☘️ ☘️ ☘️ ☘️ ☘️ ☘️ ☘️


☘️ عاقد دوباره گفت : وکیلم ؟ ... پدر نبود
ای کاش در جهان ره و رسم سفر نبود


☘️   گفتند : رفته گل ... نه گلی گم ... دلش گرفت
یعنی که از اجازه بابا خبر نبود


☘️   هجده بهار منتظرش بود و برنگشت
آن فصل های سرد که بی درد سر نبود


☘️   ای کاش نامه ای ، خبری ، عطر چفیه ای
رویای دخترانه او بیشتر نبود


☘️   عکس پدر ، مقابل آیینه ، شمعدان
آن روز دور سفره به جز چشم تر نبود


☘️   عاقد دوباره گفت: وکیلم ؟ ... دلش شکست
یعنی به قاب عکس امیدی دگر نبود


☘️   او گفت: با اجازه بابا ، بله بله
مردی که غیر خاطره ای مختصر نبود. .


☘️ ☘️ ☘️ ☘️





 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حلما بیاتی