شمه ای از زندگی شهیدان

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید بابایی» ثبت شده است

معجزه آب فرات

🌾 شهید عباس بابایی 🌾

🌾 🌾 🌾

🌾 عراق پاتک شدیدی زد تا جزایر مجنون رو پس بگیره
🌾 شهید بابایی توی اون عملیات شیمیایی شد
🌾 سرش پر شده بود از تاولهای ریز و درشت
🌾 سرش می خارید و با خاراندن زیاد ، تاولها ترکیده بود
🌾 بنده خدا خیلی اذیت شده بود
🌾 بهش گفتم برو بیمارستان دوا و درمان کن
🌾 می گفت اگه برم بستری ام می کنن و از کارم جا می مونم ... ... چند روز بعد بیرون جزیره یه برکه آب پر از نیزار دیدیم
🌾 عباس لحظه ای ایستاد و به جریان آب دقت کرد
🌾 بعد با حالت خاصی بهم گفت:
🌾 حسن! می دونی این آب ، کدوم آبه؟
🌾 با تعجب گفتم: یعنی چی؟ خب این آب هم مث بقیه آبها ، فرقش چیه؟
🌾 گفت: اگه دقت کنی می بینی این آب ، انشعابی از آب فراته
🌾 آبی که امام حسین و حضرت عباس ع تو کربلا دستشون رو باهاش شستشو دادن
🌾 عباس معتقد بود اگه سرش رو با اون آب بشوید ، تاول های سرش خوب میشه
🌾 اتفاقا سرش رو شست و شفا گرفت
🌾 چند روز بعد تمام تاول ها خوب شد و اثری ازشون نموند... ..

🌾 🌾 🌾

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حلما بیاتی

امید شهدا

🍂امید شهدا 🍂
🍂 🍂 🍂 🍂
  بد وضعی داشتیم . از همه جا آتش می آمد روی سرمان نمی فهمیدیم تیرو ترکش از کجا می آید.فقط  یک دفعه می دیدم نفر بغل دستیمان افتاد  روی زمین . قرارمان این بود که توی درگیری بی سیم ها روشن باشد، اما ارتباط  نداشته باشیم. خیلی از بچه ها شهید شده بودند. زخمی هم زیاد بود.توی همان گیرودار، چند تا اسیر هم گرفته بودیم. به یکی از بچه ها گفتم « ما مواظب خودمون نمی تونیم باشیم، چه برسه به اون بدبختا. بو یه بالیی سرشون بار.» همان موقع صدا از بی سیم آمد « این چه حرفی بود تو زدی؟ زود اسیرهاتون رو بفرستید عقب » صدای آقا مهدی بود. روی  شبکه صدایمان راشنیده بود. خودش پشت سرمان بود؛ صد و پنجاه متر عقب تر.

🍂 🍂 🍂 🍂 🍂 🍂 🍂


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حلما بیاتی

دیدار با روح شهید بابایی در مکه

🌾 🌾 دیدار در عرفان 🌾 🌾

🌾 🌾 🌾 🌾 🌾 🌾 🌾
 

سال 1366 که به مکه مشرف شدم ، عضو کاروانی بودم که قرار بود شهید بابایی هم با آن کاروان اعزام شود. ولی ایشان نیامدند و شنیدم که به همسرشان گفته بودند: بودن من در جبهه ثوابش از حج بیشتر است .

در صحرای عرفات وقتی روحانی کاروان مشغول خواندن دعای روز عرفه بود و حجاج می گریستند من یک لحظه نگاهم به گوشه سمت راست چادر محل استقرارمان افتاد . ناگهان شهید بابایی را دیدم که با لباس احرام در حال گریستن است.

از خود پرسیدم که ایشان کی تشریف آوردند؟ کی مُحرم شده و خودشان را به عرفات رسانده اند. در این فکر بودم که نکند اشتباه کرده باشم. خواستم مطمئن شوم. دوباره نگاهم را به همان گوشه چادر انداختم تاایشان را ببینم. ولی این بار جای او را خالی دیدم.

این موضوع را به هیچ کس نگفتم چون می پنداشتم که اشتباه کرده ام .

وقتی مناسک در عرفات و منا تمام شد و به مکه برگشتیم، از شهادت تیمسار بابایی باخبر شدم در روز سوم شهادت ایشان در کاروان ما مجلس بزرگداشتی برپا شد و در آنجا از زبان روحانی کاروان شنیدم که غیر از من تیمسار دادپی هم بابایی را در مکه دیده بود. همه دریافتیم که رتبه و مقام شهید بابایی باعث شده بود تا خداوند فرشته ای را به شکل آن شهید مامور کند تا به نیابت از او مناسک حج را به جا آورد.

«راوی: سرهنگ عبدالمجید طیب »


🌾 🌾 🌾 🌾 🌾 🌾

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حلما بیاتی

معترف بودن شهید بابایی به اشتباه خود

🍁 به اشتباه خود معترفم 🍁

🍁 🍁 🍁 🍁 🍁

🍁 برابر مقررات فنی نیروی هوایی، خلبانان می باید هر ساله مورد معاینات پزشکی قرار بگیرند و از نظر توان مهارتهای پروازی، همراه با یک استاد خلبان، پرواز کنند و چنانچه در این دو مورد قبول شدند، مجاز خواهند بود به پرواز خود ادامه بدهند.

🍁  مسئولیت کنترل این موضوع با «افسر امنیت پرواز» است.

🍁 یک سال، شهید بابایی که فرماندهی پایگاه را نیز به عهده داشت، به علت مشکلات کاری، موفق به انجام معاینات سالانه نشده بود؛ به همین خاطر در یکی از پروازهایی که داشتند، سروان عقبائی، که افسر امنیت پرواز بودند، لیست پروازی را چک می کنند و متوجه می شوند که سرهنگ بابایی معاینات لازم را انجام نداده اند؛ به همین خاطر به ایشان می گویند:

🍁پرواز شما خارج از مقررات بوده است.

🍁 شهید بابایی با کمال شجاعت به اشتباه خود اعتراف می کند و می گوید:
 

🍁 بنده برای هرگونه تنبیهی که شما بگوئید آماده هستم؛ و چناچه برگه بازداشت و یا هر تنبیه دیگری را بنویسید من خودم آن را امضا می کنم.

🍁 🍁 🍁 🍁 🍁

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حلما بیاتی