☘️ عروس خانم وکیلم؟ ☘️

☘️ ☘️ ☘️ ☘️ ☘️ ☘️ ☘️


☘️ عاقد دوباره گفت : وکیلم ؟ ... پدر نبود
ای کاش در جهان ره و رسم سفر نبود


☘️   گفتند : رفته گل ... نه گلی گم ... دلش گرفت
یعنی که از اجازه بابا خبر نبود


☘️   هجده بهار منتظرش بود و برنگشت
آن فصل های سرد که بی درد سر نبود


☘️   ای کاش نامه ای ، خبری ، عطر چفیه ای
رویای دخترانه او بیشتر نبود


☘️   عکس پدر ، مقابل آیینه ، شمعدان
آن روز دور سفره به جز چشم تر نبود


☘️   عاقد دوباره گفت: وکیلم ؟ ... دلش شکست
یعنی به قاب عکس امیدی دگر نبود


☘️   او گفت: با اجازه بابا ، بله بله
مردی که غیر خاطره ای مختصر نبود. .


☘️ ☘️ ☘️ ☘️