شمه ای از زندگی شهیدان

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فرمانده» ثبت شده است

خرد کردن دنده های فرمانده

اولین عملیاتی بود که شرکت می کردم. بس که گفته بودند ممکن است موقع حرکت به سوی مواضع دشمن، در دل شب عراقی ها بپرند تو ستون و سرتان را با سیم مخصوص از جا بکنند، دچار وهم و ترس شده بودم. ساکت و بی صدا در یک ستون طولانی که مثل مار در دشتی صاف می خزید، جلو می رفتیم. جایی نشستیم. یک موقع دیدم که یک نفر کنار دستم نشسته و نفس نفس میزند. کم مانده بود از ترس سکته کنم. فهمیدم که همان عراقی سر پران است. تا دست طرف، رفت بالا، معطل نکردم. با قنداق سلاحم محکم کوبیدم تو پهلویش و فرار را بر قرار ترجیح دادم. لحظاتی بعد عملیات شروع شد. روز بعد در خط بودیم که فرمانده گروهانمان گفت:« دیشب اتفاق عجیبی افتاده، معلوم نیست که کدام شیر پاک خورده ای به پهلوی فرمانده کوبیده که همان اول بسم الله دنده هایش خرد و روانه ی عقب شده.» از ترس صدایش را در نیاوردم که آن« شیر پاک خورده» من بوده ام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حلما بیاتی

مسئولین و غیرمسئولین

آن روزها هر کدام از بچه ها به نوبت یک شبانه روز شهردار می شدند ، وظیفه شهرداری عبارت بود از غذا گرفتن ، سفره پهن کردن ، غذا دادن ، ظرف شتن ، جارو کردن و از اینگونه کارها ، روزی بچه ها ی سپاه بهبهان به شوش آمده بودند . در مورد کم و کیف اعزام نیرو با مجید جلسه ای داشتند . یکی از دوستان در همان موقع آمد و او را صدا زد و گفت : " برادر مجبد امروز نوبت شهرداری شماست ، ظرفها مانده است . " وی در جواب گفت الان می آیم . ما تا حدودی از حرکت دوستان ناراحت شدیم . اما او خواست این نکته را گوشزد کند که در اینجا ، حتی فرمانده هم در نوبت شهرداری است و در امور ریز و درشت ، پا به پای دیگران کار می کند و مسئول و غیر مسئول نداریم. او به خدمتگزاری به نیروهای خویش عشق می ورید و آن روز مجید خیلی زود جلسه را جمع و جور کرد و به انجام امور به اصطلاح شهرداری پرداخت .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حلما بیاتی