شمه ای از زندگی شهیدان

مراسم عقد شهدا

🌻 قبل از مراسم عقد علی آقا نگاهی به من کرد و گفت : 🌻

🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻

🌻 " شنیدم که عروس هر چی بخواد اجابتش حتمی است "
🌻 گفتم :
" چه آرزویی داری .. ؟ "

🌻 در حالی که چشمان مهربانش را به زمین دوخته بود گفت :
🌻 " اگر علاقه ای به من دارید و به خوشبختی من می اندیشید ، لطف کنید از خدا برایم آرزوی شهادت کنید "
🌻 از این جمله تنم لرزید چنین آرزویی برای یک عروس در استثنایی ترین روز زندگی اش بی نهایت سخت بود ، سعی کردم 🌻 طفره برم اما علی آقا قسم داد که این دعا را در این روز در حقش بکنم .
🌻 وقتی خطبه جاری شد هم برای خودم و هم برای علی طلب شهادت کردم ، و بلافاصله با چشمانی پر از اشک ، نگاهم 🌻 را به علی دوختم .
🌻 آثار خوشحالی در چهره اش پیدا بود .. !
🌻 مراسم ازدواج ما در حضور آیت ا... مدنی و جمعی از برادران پاسدار برگزار شد .
🌻 نمی دانم این چه رازی بود که همه پاسداران این مراسم و داماد و آیت ا... مدنی همه به فیض شهادت رسیدند !

🌻 🌻 🌻 🌻 🌻

🌻 شهید علی تجلایی 🌻

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حلما بیاتی

وصیت نامه شهید بابایی

🌸 وصیت نامه سرلشکر خلبان شهید عباس بابایی 🌸

🌸 🌸 🌸 🌸
 

«بسم الله الرحمن الرحیم »

انا لله و انا الیه راجعون

خدایا! خدایا ! تو را به جان مهدی تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار.

به خدا قسم من از شهدا و خانواده های شهدا خجالت می کشم تا وصیت نامه بنویسم.

حال سخنانم را برای خدا در چند جمله ان شاء الله خلاصه می کنم.

خدایا ! مرگ مرا و فرزندان  و همسرم را شهادت قرار بده.

خدایا ! همسر و فرزندانم را به تو می سپارم .

خدایا! من در این دنیا چیزی ندارم و هرچه هست از آن توست.

پدر و مادر عزیزم ! ما خیلی به این انقلاب بدهکاریم.

🌸 🌸 🌸

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حلما بیاتی

دیدار با روح شهید بابایی در مکه

🌾 🌾 دیدار در عرفان 🌾 🌾

🌾 🌾 🌾 🌾 🌾 🌾 🌾
 

سال 1366 که به مکه مشرف شدم ، عضو کاروانی بودم که قرار بود شهید بابایی هم با آن کاروان اعزام شود. ولی ایشان نیامدند و شنیدم که به همسرشان گفته بودند: بودن من در جبهه ثوابش از حج بیشتر است .

در صحرای عرفات وقتی روحانی کاروان مشغول خواندن دعای روز عرفه بود و حجاج می گریستند من یک لحظه نگاهم به گوشه سمت راست چادر محل استقرارمان افتاد . ناگهان شهید بابایی را دیدم که با لباس احرام در حال گریستن است.

از خود پرسیدم که ایشان کی تشریف آوردند؟ کی مُحرم شده و خودشان را به عرفات رسانده اند. در این فکر بودم که نکند اشتباه کرده باشم. خواستم مطمئن شوم. دوباره نگاهم را به همان گوشه چادر انداختم تاایشان را ببینم. ولی این بار جای او را خالی دیدم.

این موضوع را به هیچ کس نگفتم چون می پنداشتم که اشتباه کرده ام .

وقتی مناسک در عرفات و منا تمام شد و به مکه برگشتیم، از شهادت تیمسار بابایی باخبر شدم در روز سوم شهادت ایشان در کاروان ما مجلس بزرگداشتی برپا شد و در آنجا از زبان روحانی کاروان شنیدم که غیر از من تیمسار دادپی هم بابایی را در مکه دیده بود. همه دریافتیم که رتبه و مقام شهید بابایی باعث شده بود تا خداوند فرشته ای را به شکل آن شهید مامور کند تا به نیابت از او مناسک حج را به جا آورد.

«راوی: سرهنگ عبدالمجید طیب »


🌾 🌾 🌾 🌾 🌾 🌾

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حلما بیاتی

معترف بودن شهید بابایی به اشتباه خود

🍁 به اشتباه خود معترفم 🍁

🍁 🍁 🍁 🍁 🍁

🍁 برابر مقررات فنی نیروی هوایی، خلبانان می باید هر ساله مورد معاینات پزشکی قرار بگیرند و از نظر توان مهارتهای پروازی، همراه با یک استاد خلبان، پرواز کنند و چنانچه در این دو مورد قبول شدند، مجاز خواهند بود به پرواز خود ادامه بدهند.

🍁  مسئولیت کنترل این موضوع با «افسر امنیت پرواز» است.

🍁 یک سال، شهید بابایی که فرماندهی پایگاه را نیز به عهده داشت، به علت مشکلات کاری، موفق به انجام معاینات سالانه نشده بود؛ به همین خاطر در یکی از پروازهایی که داشتند، سروان عقبائی، که افسر امنیت پرواز بودند، لیست پروازی را چک می کنند و متوجه می شوند که سرهنگ بابایی معاینات لازم را انجام نداده اند؛ به همین خاطر به ایشان می گویند:

🍁پرواز شما خارج از مقررات بوده است.

🍁 شهید بابایی با کمال شجاعت به اشتباه خود اعتراف می کند و می گوید:
 

🍁 بنده برای هرگونه تنبیهی که شما بگوئید آماده هستم؛ و چناچه برگه بازداشت و یا هر تنبیه دیگری را بنویسید من خودم آن را امضا می کنم.

🍁 🍁 🍁 🍁 🍁

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حلما بیاتی

شهید آدم آهنی

🍁 🍁 🍁 🍁 شهید مجید کبیرزاده 🍁 🍁 🍁 🍁


🍁 پسر فوق‌العاده بامزه و دوست داشتنی بود. بهش می‌گفتند «آدم آهنی» یک جای سالم در بدن نداشت. یک آبکش به تمام معنا 🍁 بود. آن‌قدر طی این چند سال جنگ تیر و ترکش خورده بود که کلکسیون تیر و ترکش شده بود. دست به هر کجای بدنش می‌گذاشتی جای زخم و جراحت کهنه و تازه بود. 🍁
🍁 اگر کسی نمی‌دانست و جای زخمش را محکم فشار می‌داد و دردش می‌آمد، نمی‌گفت مثلاً (آخ آخ آخ آخ آخ) یا ( درد آمد فشار نده) بلکه با یک ملاحت خاصی عملیاتی را به زبان می‌آورد که آن زخم و جراحت را آن‌جا داشت. 🍁
🍁 مثلاً کتف راستش را اگر کسی محکم می‌گرفت می‌گفت: « آخ بیت‌المقدس» و اگر کمی پایین‌تر را دست می‌زد، می‌گفت: «آخ 🍁 والفجر مقدماتی» و همین‌طور «آخ فتح‌المبین»، «آخ کربلای پنج و...» تا آخر بچه‌ها هم عمداً اذیتش می‌کردند و صدایش را به اصطلاح در می‌آوردند تا شاید تقویم عملیات‌ها را مرور کرده باشند. 🍁

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حلما بیاتی

آخ جان گیلاس

حسینه‌ی گردان خصوصاً در زمستان و با سرد شدن هوا، حکم صحرای عرفات را داشت. خلوتی برای بیتوته کردن. در تمامی ساعت‌های شبانه‌روز هر وقت به آن‌جا می‌رفتی در گوشه و کنار آن اورکت یا پتویی به سر کشیده در حال راز و نیاز با خدای خود بود.
همواره دو نفر از دوستان (البته از سرما) به حسینیه پناه ‌بردیم. خلوت بود. جز یک نفر که در گوشه‌ای چمباتمه زده و پشت به در ورودی مشغول ذکر و فکر بود. احدی نبود. سلامی‌ دادیم و نشستیم. تازه چشممان داشت گرم می‌شد که یک مرتبه آن اخوی عابد و زاهد از جا جست و با صدای بلند و بی‌خبر از حضور ما گفت: «آخ جان گیلاس! این یکی دیگر سیب نبود.» بله، کاشف به عمل آمد که رفیق ما از شر وسواس خناس به حسینیه‌ گریخته و سرگرم کارشناسی کمپوت‌های اهدایی بوده است.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حلما بیاتی

خرد کردن دنده های فرمانده

اولین عملیاتی بود که شرکت می کردم. بس که گفته بودند ممکن است موقع حرکت به سوی مواضع دشمن، در دل شب عراقی ها بپرند تو ستون و سرتان را با سیم مخصوص از جا بکنند، دچار وهم و ترس شده بودم. ساکت و بی صدا در یک ستون طولانی که مثل مار در دشتی صاف می خزید، جلو می رفتیم. جایی نشستیم. یک موقع دیدم که یک نفر کنار دستم نشسته و نفس نفس میزند. کم مانده بود از ترس سکته کنم. فهمیدم که همان عراقی سر پران است. تا دست طرف، رفت بالا، معطل نکردم. با قنداق سلاحم محکم کوبیدم تو پهلویش و فرار را بر قرار ترجیح دادم. لحظاتی بعد عملیات شروع شد. روز بعد در خط بودیم که فرمانده گروهانمان گفت:« دیشب اتفاق عجیبی افتاده، معلوم نیست که کدام شیر پاک خورده ای به پهلوی فرمانده کوبیده که همان اول بسم الله دنده هایش خرد و روانه ی عقب شده.» از ترس صدایش را در نیاوردم که آن« شیر پاک خورده» من بوده ام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حلما بیاتی

مسئولین و غیرمسئولین

آن روزها هر کدام از بچه ها به نوبت یک شبانه روز شهردار می شدند ، وظیفه شهرداری عبارت بود از غذا گرفتن ، سفره پهن کردن ، غذا دادن ، ظرف شتن ، جارو کردن و از اینگونه کارها ، روزی بچه ها ی سپاه بهبهان به شوش آمده بودند . در مورد کم و کیف اعزام نیرو با مجید جلسه ای داشتند . یکی از دوستان در همان موقع آمد و او را صدا زد و گفت : " برادر مجبد امروز نوبت شهرداری شماست ، ظرفها مانده است . " وی در جواب گفت الان می آیم . ما تا حدودی از حرکت دوستان ناراحت شدیم . اما او خواست این نکته را گوشزد کند که در اینجا ، حتی فرمانده هم در نوبت شهرداری است و در امور ریز و درشت ، پا به پای دیگران کار می کند و مسئول و غیر مسئول نداریم. او به خدمتگزاری به نیروهای خویش عشق می ورید و آن روز مجید خیلی زود جلسه را جمع و جور کرد و به انجام امور به اصطلاح شهرداری پرداخت .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حلما بیاتی

فیض عظیم شهادت

روز ۲۴ اسفندماه ۱۳۶۸ در شهر باغملک اهواز بدنیا آمد. درسال ۱۳۷۹ یعنی در سن ۱۱ سالگی به عضویت بسیج درآمد و از همان سال فعالیت‌های فرهنگی و مذهبی خود را آغاز کرد. سال ۱۳۸۶ به‌عنوان خادم الشهدا به عضویت موسسه طلایه داران آفاق قم در آمد و در پایان سال عضو هیئت استقبال کننده از کاروان‌های راهیان نور کشور در مناطق جنوب بود. شهید حجت دانشجوی رشته کامپیوتر دانشگاه آزاد باغملک بوده و در سال ۱۳۹۰ به‌عنوان مسئول بسیج دانشجوئی دانشگاه آزاد اسلامی این شهر منصوب شد. این شهید عزیز در حالیکه تنها ۷ روز تا تولد ۲۲ سالگی اش باقی مانده بود در  هجدهم اسفندماه سال ۹۰ در شهرستان خرمشهر منطقه دژ زمانیکه مشغول هدایت اتوبوس کاروان راهیان نور بسیج دانشجوئی استان لرستان در منطقه اروند کنار آبادان بود در مقابل پادگان دژ بدلیل برخورد اتوبوس راهیان نور با وی دعوت حق را لبیک گفت و به فیض عظیم شهادت نائل آمد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حلما بیاتی

بدن آماده...

سال ۱۳۴۰ در روستای علیشار از توابع زرند ساوه بدنیا آمد. او بیسیم‌چی لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) بود. خستگی نداشت. می‌گفت: «من حاضرم تو کوه با همه شما مسابقه بذارم، هر کدام خسته شدین، بعدی ادامه بده...» اینقدر بدن آماده‌ای داشت که در جبهه شد بیسیم چی لشکر. شهید بزرگوار در دهم اسفندماه سال ۱۳۶۵ در منطقه شلمچه به درجه رفیع شهادت نائل آمد. عکس معروف شهید امیر حاج امینی به‌عنوان سمبل شهید و شهادت در جمهوری اسلامی ایران معروف شد. همیشه وقتی می‌خواهند تصویری از شهید را به نمایش بگذارند، تصویر زیبای امیرحاج امینی با آن عروج ملکوتی و آرامش در چهره و لبخند ملایم و زیبا بیش از هرچیز جلوه‌گر می‌شود.

سیری کوتاه در زندگی شهدای اسفندماه

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حلما بیاتی