آن روزها هر کدام از بچه ها به نوبت یک شبانه روز شهردار می شدند ، وظیفه شهرداری عبارت بود از غذا گرفتن ، سفره پهن کردن ، غذا دادن ، ظرف شتن ، جارو کردن و از اینگونه کارها ، روزی بچه ها ی سپاه بهبهان به شوش آمده بودند . در مورد کم و کیف اعزام نیرو با مجید جلسه ای داشتند . یکی از دوستان در همان موقع آمد و او را صدا زد و گفت : " برادر مجبد امروز نوبت شهرداری شماست ، ظرفها مانده است . " وی در جواب گفت الان می آیم . ما تا حدودی از حرکت دوستان ناراحت شدیم . اما او خواست این نکته را گوشزد کند که در اینجا ، حتی فرمانده هم در نوبت شهرداری است و در امور ریز و درشت ، پا به پای دیگران کار می کند و مسئول و غیر مسئول نداریم. او به خدمتگزاری به نیروهای خویش عشق می ورید و آن روز مجید خیلی زود جلسه را جمع و جور کرد و به انجام امور به اصطلاح شهرداری پرداخت .