💐 همراه نیروهای عراقی مشغول جستجو بودیم. فرمانده این نیروها دستور داده بود در ظرفی که ایرانی ها آب می خورند، 💐 💐 💐 حق آب خوردن ندارند. هم کلام شدن با ایرانی ها خشم این افسر را در پی داشت. 💐 💐
💐 روزی همین افسر به من التماس می کرد که : «تو را به خدا این سربند را به من امانت بده. من همسرم بیماره، به 💐 💐 💐 عنوان تبرک ببرم. براتون بر می گردونم.» روی سربند نوشته شده بود: «یا فاطمه الزهرا» سربند را داخل یک نایلون 💐 💐 💐 گذاشتم و تحویلش دادم. اول بوسید و به چشمانش مالید. بعد از چند روز برگرداند. باز هم بوسید و به سینه و سرش 💐 💐 کشیدو تحویل مان داد. از آن به بعد، سفره غذای عراقی ها با ما یکی شد. 💐 💐
💐 سر سفره دعا می کردیم، دعا را هم این افسر عراقی می خواند: «الهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک.» 💐 💐
💐 💐 💐 💐 💐 💐 💐